توانایی نواختن هیچ موسیقی ندارم
بلد نیستم که داشته باشم
تنها چیزی که دارم شعر و آهنگهایی ست که از وقتی یادم میاد مینویسم و بدون هیچ موسیقی پس زمینهای ، خودم بهش ریتم میدم...
واقعا از کی شروع کردم ؟ یکی دو سال پیش؟ نه تقریباً شش سال پیش...
وقتی برای گوش نکردن به درس ، سر کلاس قرآن ، دفترمو باز میکردم و برعکس چند سال قبلش که کاری جز سرهم کردن داستانهای کودکانه و فرستادن به مسابقات و مقام آوردن ، کاری نداشتم ؛ اینبار خودکار بدست شعر نوشتم ...
خودم را دختری تصور کردم در گیر و دار و پیچ و خم زندگی و نوشتم ، نوشتم از عشقی که آن موقع حتی نمیدانستم چه شکلی نوشته میشد...
عشقی که در کار نبود...فقط محیا بود ، محیای خیال پرداز که از زندگی یه رومنس میخواست...هنوز هم میخواد!؟
دفتر را سر دادم به سمت باران...اون هم مثل من بود ، دیوونه رومانتیکهایی که وجود ندارن!
چند خطی اضافه کرد و قرار شد بعداً که کلاس گیتار رفت ، برای شعرمون ریتم بسازیم و بخوانیمش!
همش 12 سالمون بود!
چند وقتی هست که دوباره اون دفتر رو برداشتم و مینویسم ، شعر مینویسم ، فارسی ، انگلیسی...
فارسیهارو که به باد فراموشی میسپارم ولی انگلیسیهارو میسپارم دست AI تا برام آهنگ درست کنه...
آهنگی که گه گاه بخاطرش باعث هنگ کردن AI بیچاره میشم فقط چون ریتمش رو دوست ندارم و مجدداً ازش میخوام تا درستش کنه...
من هنوزم نواختن بلد نیستم و چیزی جز خودکارم برای نواختن ندارم! و این اعتماد به نفسی و تعصبی که نسبت به قلمم دارم ناشی از اون مقامهای کشوریه که به هیچ دردم نخورد و هیچ نقطه مشترکی با معادلات ریاضی نداره...